loading...
پایگاه سرگرمی زیتون
زیتون بازدید : 327 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

خاطرات بامزه


چند روز پیش تولدم بود، جشن گرفته بودیم. دختر خواهرم 4 سالشه، گفت دایی می خوام به مناسبت تولدت برات شعر بخونم. این شعر تقدیم به تو.
گفتم بخون دایی. قیافه من در اون لحظه: ^_^
گفت:
سلام سلام عزیزم / گوساله تمیزم
دمبت سفید و آبی / پشکل نریز رو قالی

اعتراف می کنم بچه که بودم زنگ خونه ها رو می زدیم در می رفتیم، یه روز اشتباهی زنگ خونه خودمون رو زدم و در رفتم!

یه بار خواستگار اومده بود خونه مون. مامانم بهم گفت بیا بشین تا ببینندت. من هم اومدم تو اتاق، می خواستم بگم سلام، هول شدم با صدای بلند گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم!

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم اگر شیر کاکائو بریزم زمین بخار می شه بارون شیر کاکائو میاد!


بچه که بودم همیشه دلم می خواست یه جوری داداشم رو سر به نیست کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم، آقاهه که می دونست چه فسقل مشنگیم به جاش آرد بهم داد. من هم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن، یهو گریه‌ام گرفت! با چشمای خیس تا ته غذامو خوردم که همه با هم بمیریم!

دیشب می خواستم برم دستشویی، بابام از پشت صدام کرد. گفت: بیا ببین این چیه توی چشمم رفته؟ تا اومدم نگاه کنم، منو هل داد، خودش رفت دستشویی!

یه بار شیطون گولم زد، رفتم از جیب بابام ۲۵ تومن (۲۵ تا یه تومنی) برداشتم رفتم پفک اینا خریدم، عصرش عذاب وجدان گرفتم، رفتم از کیف مامانم ۵۰ تومن برداشتم گذاشتم تو جیب بابام!


یه روز رفتم شلوار بخرم. فروشنده یه شلوار آورد خوب نبود. گفتم این خیلی خزه، مگه اسگلم اینو بپوشم؟
فروشنده از پشت پیشخون اومد این طرف، دیدم همون شلوار پای خودشه!

کنار دو تا پیرمرد ایستاده بودم. یکی داشت از پسر یه شخص دیگه تعریف می کرد که چه پسر بدیه... یه دفعه اشاره کرد به من و گفت: یه نکبتیه مثل این...

خیلی سال پیش با مامانم داشتیم تو خیابون قدم می زدیم. یهو یه گربه از خیابون رد شد. گفتم: مامان گربه هه رو ببین حامله است. مامانم گفت: آخی! بی چاره دنبال یه جا می گرده تخم کنه!

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم... یه دختره اومد آمپولم رو بزنه، معلوم بود خیلی تازه کاره! همین جوری که سرنگ رو گرفته بود توی دستش، لرزون لرزون اومد سمت من و گفت: "بسم الله الرحمن الرحیم". من هم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم: "اشهد ان لا اله الا الله"! هیچی دیگه... آن قدر خندید که نتونست آمپول رو بزنه و خدا رو شکر یکی دیگه اومد زد!

به بابام می گم می خوام برم بیمارستان ملاقاتِ عمه... نگاه می کنه تو چشمام و می گه: تیریپ ِ فامیل دوستی وَر ندار، پرستار خوشگله امروز شیفتش نیست!
یعنی یه همچین خانواده ای داریم ما!

زیتون بازدید : 288 شنبه 18 شهریور 1391 نظرات (0)

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 32
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 37
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 44
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 459
  • بازدید ماه : 2,248
  • بازدید سال : 10,501
  • بازدید کلی : 297,427